از

باد

مرا

بوی تو

آمد امروز

شکرانه ی آن

به باد دادم دل را


مولانا


 

به نامش

امروز روز کاری متفاوتی بود، اولین جلسه با حضور تمام کارمندهای شرکت، مدیرعامل مون از چند نفری تقدیر کردند و مبلغی به عنوان هدیه بهشون دادند،همون موقع ها بود که به خانم رجبی گفتم پس چرا از زحمات یک ماه ی من تقدیر نشد؟:))) و مدیر عامل گفتن کارت هدیه ی متولدین مهرماه آماده نشد و بزودی بهشون میدیم،اینو میذارم به پای تقدیر و تشکر!

بعد از اون یه جلسه داشتم با حضور تیم مترجمین و تبلیغات و کلی مسئولیت جدید برامون تعریف شد که من هیچ تجربه ای در زمینه اش ندارم.

اول صبح هم رفتم پیش اقای مدیرعامل و گفتم که به مدت 6 هفته به هفته ای یکبار مرخصی نیاز دارم برای پایان نامه و ایشون نظر سرپرست مون و شرط قرار دادند که سرپرست نیز موافقت نمود!

دوتا مترجم آقا برای زبان عربی داریم که تمام مدت به زبان عربی با هم صحبت می کنند،حتی پیش اومده که در مورد مترجمای دیگه هم صحبت کنند،از اونجا که محاوره ی زبان عربی رو کمی تا قسمت متوجه میشم،احساس جاسوس بودن بهم دست میده:))


+ همیشه دلم می خواست با اولین حقوقم یک هدیه ی خوب برای مامان بخرم،حالا که حقوق اولم با فاصله ی 5 یا 6 روز از روز تولدشون هست من رو حسابی حساس تر کرده،دیروز بعد از کار به یک پاساژی سرزدم ولی به نظرم پول زیاد برای لباس و بدون نظر مامان سخت پسندم کار بیهوده ای هست،امروزم رفتم مرکز طلا و جواهر و دو تا آویز رو پسندیدم،کسی پیشنهاد بهتری دارد آیا؟


+ خدایا شکرت بابت این همه حال خوب:)


+ از خیلی قبل تر ها تو یه دارالترجمه استخدام بودم، برای اولین بار کار با زبان مرتبط داشتن، یه سری توضیحات در مورد یک شرکت نساجی و بافندگی که متعلق به دانشگاه امام صادق (ع) هست که باید نهایتا دو روز آینده تحویلش بدم..