نور

یا انیس من لا انیس له

۱۹ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

آخرین روز مهر ماه..

ای کاش کسی باشد و

کابوس که دیدی

در گوش تو

آرام بگوید:

خبری نیست...


مهدی فرجی



به نامش


بعد از دو هفته استپ روی بخش نتیچه گیری بالاخره دیروز نوشتمش و تمام شد، الان که به فصل بندی هام نگاه می کنم میبنم که اون موقع چقدر جوگیرانه انتخاب موضوع کردم،کلی هم اصرار داشتم که گسترده تر باشه ولی استاد مشاورم قبول نمی کرد ،منم همش تو دلم میگفتم خب من می خوام کار کنم چه فرقی برای ایشون داره!!خدا رو شکر که قبول نکردن و جلوی جوگیری بیشتر من رو گرفتن،همین حالا هم به هرکس موضوع رو میگم از گستردگیش تعجب می کنه..!

امیدروارم به موقع تمومش کنم!!!

۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۸:۳۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کلوئه...

..


مگر 

احساس

گنجد

در

کلامی..؟



۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

یعنی اگر نباشی،کار دلم تمام است....


نبضِ مرا بگیر

و ببر نامِ خویش را...


تا خون بَدل به باده شود

در رَگان من...


حسین منزوی



۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

خوب من..!

از نظر پنهانی

از دل نیستی


پروین اعتصامی

۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

استاد


خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر

مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است


شهیدی قمی


به نامش


سکانس اول;

ترمی که گذشت در حوزه درس فقه الحدیث داشتیم،استادش خیلی برای من معما گونه بودن،یه جورایی خاص بودن،برای هر جلسه مشخص بود که حسابی مطالعه می کنن و مطالب رو با دسته بندی خیلی خوبی ارائه میدادن،در کل خیلی برای کلاس ارزش قائل بودن و زحمت می کشیدن  و مهم تر از همه این که ضمن این که به صورت هیچ خانمی نگاه نمی کردن،روی کلاس کاملا تسلط داشتن..


سکانس دوم;

بابا با تلفن همراهشون در حال صحبت کردن هستن،یکی از دوستاشون در مورد موضوعی مشورت می گیرن،اسممو می شنوم و گوشام تیز میشه:))بلی!ایشون کسی نیستن جز همون استاد فوق الذکر که از بابا می پرسن من دخترشونم یا نه:)


+ هنوز که هنوزه نرفتم نمره هام رو نگاه کنم،امیدوارم آبروریزی نشده باشه:))


۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۲ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

24 مهر

ما آدم ها،گاهی ساعت ها و روزها

برای روی دادن یک اتفاق می دویم..

و بعد آن اتفاق درست در لحظه ای روی می دهد که

اهمیت رخ دادن و رخ ندادنش

درست به یک میزان است..!



به نامش..

امروز صبح که بیدار شدم مامان بیدار بود،و دم رفتنی بهم گفتن که بابا گفتن جواب آقای میم رو چی بدیم؟زنگ بزنم بگم بیان یا نه؟ازشون فرصت دو ماهه خواسته بودیم که ضمن کسب آرامش من وقت کافی برای تصمیم گیری داشته باشیم،یا بهتر بگم که داشته باشم!چون پدر موافق هستن.. ازشون خواستم تماسی نگیرن و بذارن همچنان معلق باقی بمونه مسئله،خب دلیل کافی برای جواب منفی دادن ندارم ،از طرفی هم شوق و میل و رغبتی به اون آقا ندارم،چطور بدون هیچ حسی و علاقه ای بشم همسرش؟من ازدواج این جوری دوست ندارم و این همون چیزیه که بقیه درکش نمی کنن..

امیدوارم خودش پشیمون شده باشه و کار منو راحت کنه:))


+بعد از 4 روز تعطیلی 9 ساعت کار واقعا سنگین و خسته کننده بود..


۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

...

از مردی که به چشمانم خیره بشه بیزارم...بیزارم...بیزارم

حتی اگه دکترم باشه..

خدا رو شکر که تا دو ماه دیگه نمی بینمت..

۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۸ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

پاییز بی تو..!

چرا مردم انقدر شلوغش کرده اند؟

خب پاییز است که هست..

وقتی تو نیستی

قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد..!

۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۸ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

...


امیری حسینم و نعم الامیر...


+ ایام تسلیت...

۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۱:۲۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کلوئه...

تجربه ی کاری جدید:))

به نامش...


امروز خیلی روز جالبی بود و البته با کلی تجربه ی جدید،صبح که رفتم شرکت تازه شروع کرده بودم به ترجمه ی محصولات که اقای مدیرعامل اومدن و گفتن امروز باید به همراهشون برم نمایشگاه،نمایشگاه فناوری های نانو و شرکت های دانش بنیان،شرکت ما هم غرفه داشت اونجا،کار من و همکارم این بود که رفتیم سالنی که برای ارمنستانی ها بود و با تک تک غرفه ها صحبت کردیم و شرکتمون رو بهشون معرفی کردیم تا باهاشون همکاری داشته باشیم،خیلی تجربه ی خوبی بود،خیلی خوشحال میشدن که با زبان خودشون باهاشون صحبت می کردیم و بیشتر از این که به هدف و صحبت ما توجه کنن سوال می پرسیدن که زبان روسی رو چه جوری یاد گرفتیم:))

بعد از تموم شدن کارمون یکی از اقایون همکار چند نفری از ما رو رسوندن خونه،خیلی بهم سخت گذشت و خیلی خیلی معذب بودم ،از اونجا بلد نبودم بیام خونه و البته خیلی هم بدمسیر هست تا خونه مون و نمی تونستم تعارف الکی کنم که خودم میرم و اینا...!

امروز همکارم بهم گفت تو هم خوب حرف میزنی رو نمی کنی ها...:))) کلی بهم انرژی و اعتماد به نفس داد با این یه جمله:))


+ خدایا ازت ممنونم بابت این روز خوب و این که حالم خیلی خوب بود،الحمدلله رب العالمین....

۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۲ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
کلوئه...