به نامش...


امروز صبح طبق برنامه رفتم باشگاه ولی زودتر از معمول برگشتم تا زنگ بزنم به مدیر عامل شرکت،تماس گرفتم و ایشوم گفتن اگه می تونی امروز بیا،هر ساعتی راحتی،منم گفتم حدود ساعت ۳ میام،از اونجایی که جای شرکت عوض شده آدرس جدید رو هم برام توضیح دادن و هم اس ام اس کردن،بابا رسوندنم تا شرکت،چقدر جای جدیدشون خوبه،چقدر خوش مسیره ،یعنی بهتر از این برای من نمیشد دیگه،خدا رو شکر،یه ساختمون نوساز که هنوز حتی درست و حسابی ترتمیز نشده بود،شرکت طبقه ی سوم و سه تا واحد کنار همه،وارد واحد وسطی شدم و هم دانشکده ایم آقای الف رو دیدم و ایشون رفتن به مدیر عامل حضور منو خبر بده،در واقع من جای آقای الف دارم میرم،چون قراره برن سربازی،دوباره همون مطالب قبلی رو بیان کردن،واقعا نمیدونم چی فکر می کنه که هربار همون حرفای تکراری رو میزنه! خانم دیگه ای که من قراره باهاشون همکاری داشته باشم هم اومدن تو اتاق و به بحث و گفت و گوی ما وارد شدن،خیلی اظهار فضل می کرد و خیلی حس می کرد که زبانش از من بهتره،البته مکالمه اش خوب بود چون با هم صحبت کردیم ولی خب ایشون کلی سابقه ی کار دارن،درست برخلاف من،در مورد حقوق صحبت کردیم و میزم رو بهم نشون دادن و گفتن از فردا ساعت ۸ صبح شرکت باشم..


+ برام دعا کنید سوتی ندم اونجا:))