از نظر پنهانی
از دل نیستی
پروین اعتصامی
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر
مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است
شهیدی قمی
به نامش
سکانس اول;
ترمی که گذشت در حوزه درس فقه الحدیث داشتیم،استادش خیلی برای من معما گونه بودن،یه جورایی خاص بودن،برای هر جلسه مشخص بود که حسابی مطالعه می کنن و مطالب رو با دسته بندی خیلی خوبی ارائه میدادن،در کل خیلی برای کلاس ارزش قائل بودن و زحمت می کشیدن و مهم تر از همه این که ضمن این که به صورت هیچ خانمی نگاه نمی کردن،روی کلاس کاملا تسلط داشتن..
سکانس دوم;
بابا با تلفن همراهشون در حال صحبت کردن هستن،یکی از دوستاشون در مورد موضوعی مشورت می گیرن،اسممو می شنوم و گوشام تیز میشه:))بلی!ایشون کسی نیستن جز همون استاد فوق الذکر که از بابا می پرسن من دخترشونم یا نه:)
+ هنوز که هنوزه نرفتم نمره هام رو نگاه کنم،امیدوارم آبروریزی نشده باشه:))
ما آدم ها،گاهی ساعت ها و روزها
برای روی دادن یک اتفاق می دویم..
و بعد آن اتفاق درست در لحظه ای روی می دهد که
اهمیت رخ دادن و رخ ندادنش
درست به یک میزان است..!
به نامش..
امروز صبح که بیدار شدم مامان بیدار بود،و دم رفتنی بهم گفتن که بابا گفتن جواب آقای میم رو چی بدیم؟زنگ بزنم بگم بیان یا نه؟ازشون فرصت دو ماهه خواسته بودیم که ضمن کسب آرامش من وقت کافی برای تصمیم گیری داشته باشیم،یا بهتر بگم که داشته باشم!چون پدر موافق هستن.. ازشون خواستم تماسی نگیرن و بذارن همچنان معلق باقی بمونه مسئله،خب دلیل کافی برای جواب منفی دادن ندارم ،از طرفی هم شوق و میل و رغبتی به اون آقا ندارم،چطور بدون هیچ حسی و علاقه ای بشم همسرش؟من ازدواج این جوری دوست ندارم و این همون چیزیه که بقیه درکش نمی کنن..
امیدوارم خودش پشیمون شده باشه و کار منو راحت کنه:))
+بعد از 4 روز تعطیلی 9 ساعت کار واقعا سنگین و خسته کننده بود..
از مردی که به چشمانم خیره بشه بیزارم...بیزارم...بیزارم
حتی اگه دکترم باشه..
خدا رو شکر که تا دو ماه دیگه نمی بینمت..
چرا مردم انقدر شلوغش کرده اند؟
خب پاییز است که هست..
وقتی تو نیستی
قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد..!
به نامش...
امروز خیلی روز جالبی بود و البته با کلی تجربه ی جدید،صبح که رفتم شرکت تازه شروع کرده بودم به ترجمه ی محصولات که اقای مدیرعامل اومدن و گفتن امروز باید به همراهشون برم نمایشگاه،نمایشگاه فناوری های نانو و شرکت های دانش بنیان،شرکت ما هم غرفه داشت اونجا،کار من و همکارم این بود که رفتیم سالنی که برای ارمنستانی ها بود و با تک تک غرفه ها صحبت کردیم و شرکتمون رو بهشون معرفی کردیم تا باهاشون همکاری داشته باشیم،خیلی تجربه ی خوبی بود،خیلی خوشحال میشدن که با زبان خودشون باهاشون صحبت می کردیم و بیشتر از این که به هدف و صحبت ما توجه کنن سوال می پرسیدن که زبان روسی رو چه جوری یاد گرفتیم:))
بعد از تموم شدن کارمون یکی از اقایون همکار چند نفری از ما رو رسوندن خونه،خیلی بهم سخت گذشت و خیلی خیلی معذب بودم ،از اونجا بلد نبودم بیام خونه و البته خیلی هم بدمسیر هست تا خونه مون و نمی تونستم تعارف الکی کنم که خودم میرم و اینا...!
امروز همکارم بهم گفت تو هم خوب حرف میزنی رو نمی کنی ها...:))) کلی بهم انرژی و اعتماد به نفس داد با این یه جمله:))
+ خدایا ازت ممنونم بابت این روز خوب و این که حالم خیلی خوب بود،الحمدلله رب العالمین....
تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
مولوی
+ به یک نویسنده ی بزرگ خارجی ایمیل زدم و در مورد یکی از آثارش مطالبی نوشتم و خودم رو معرفی کردم،جواب ایمیلم رو خیلی خوب و مفصل و مهربانانه دادن و ازم خواستن اگه دوست داشتم یا سوالی داشتم بازم ایمیل بدم بهشون،خیلی حس خوبی برام داشت:)))
+دیشب بعد از یک هفته تونستم خوب بخوابم،حالم بهتره ولی فکر کنم حالا حالاها درگیر باشم باهاش،اوضاع ریه ام خرابه حسابی
+برای خدایم:
خدایا دلم برات تنگ شده،مشغولیت هام زیاد شده،معنویتم کمرنگ شده و من از این همه دوری می ترسم،خودت میدونی که این بدترین تنبیه برای منه،اینکه منو دور کنی،کنارم باش ،نذار دنیازده بشم ،نمی خوام مثل همه زندگی کنم و بمیرم...خدایا دوستت دارم و بابت همه ی مهربونی هات شکرت...
+ تو شرکت بچه های بخش ترجمه خیلی خوب هستن ولی بقیه خیلی زیاد با هم راحتن،تقریبا همه اونجا جوون و کم سن و سال هستن،بچه های بخش ایتی حتی همو به اسم کوچیک صدا کنن و مدام در حال شوخی و خنده اند،برای من عادی نیست چنین چیزهایی،البته خدا رو شکر که اونا کلا از ما جدان....
به نامش
این چند روز حسابی سرم شلوغ بود،کار تمام وقتمو گرفته،از شنبه هم به شدت و به شدت حالم بده،موضوع از اونجایی شروع شد که روز پنج شنبه با دوستام قرار گذاشتیم بریم دانشگاه،تو فضای باز نشستیم،حسابی باد بود و خاک رو بلند کرده بود،از جمعه الرژیم شروع شد،فکر کردم یه آلرژی شدیده ولی بدتر و بدتر شدم و دیروز بالاخره رفتم دکتر و احتمالا ریه هام عفونت کرده،کلی عکس و آزمایش و تست انجام دادم،دعا کنید راحت درمان بشم،و نیاز به بستری شدن تو بیمارستان نباشه،البته امیدوارم با استراحت تو دو روز آینده حالم بهتر بشه:)بابا خیلی خیلی نگرانمه و این خیلی آزارم میده...
+برام دعا کنید:))