به نامش..

ساعت حدودا 9 بود که با ویبره ی گوشی بیدار شدم.خانمی پشت خط بود و گفت از گروه صنعتی .. تماس می گیرن و پیرو رزومه ای که فرستادم ،امروز برم برای مصاحبه و قرار شد ساعت یک و نیم اونجا باشم.کارگاه یا کارخونه شون جاده ی شهریار و تو یه شهرک صنعتی بود.از اونجا که قبل از هرچیزی باید بابا محل کارو بپسندن و اوکی بدن با بابا راهی شدیم،خیلی بدمسیر بود و سخت پیدا کردیم،البته همون اول که آدرس رو به بابا گفتم ،بابا گفتن فقط میریم اونجا رو می بینیم و کاملا مخالفه،بالاخره رسیدیم، یه در اهنی بزرگ بود ،وارد شدیم و از اقایی پرسیدیم دفتر مدیرعامل کجاست و راهنمایی کردن ،یه کارگاه ماشین سازی بود و همون جا هم داشتن چند تیکه آهن جوش میدادن با احتیاط رد شدم از کنارشون تا چادرم خراب نشه باید از پله های اهنی نافرمی بالا میرفتیم،واقعا جای یه خانم نبود اونجا مخصوصا با کفش پاشنه دار،بالاخره وارد اتاق مدیرعامل شدیم و شروع به صحبت کردیم ،شرایط کار از این قرار بود: در هفته یک بار برام نامه ای ایمیل می کنن و من باید ترجمه کنم و در ماه حدود سه تا جلسه که به عنوان مترجم باید باشم و قسمت بعد این که ماهی یک بار با  ماشین شخصی جناب مدیر عامل باهاشون برم طرفای همدان،چون کار اصلی ربطی به اون کارگاه نداشت و من باید مترجم پیمان کار خارجی در یه معدن طلا میشدم..شرایطش اصلا برای یک خانم مناسب نبود ولی برای همین چهار روز کاری حقوق یک ماه به علاوه ی بیمه میدادن...

این جوری شد که اینم نشد:))


+ماجرا مربوط به امروز نیست البته..