تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده


مولوی


+ به یک نویسنده ی بزرگ خارجی ایمیل زدم و در مورد یکی از آثارش مطالبی نوشتم و خودم رو معرفی کردم،جواب ایمیلم رو خیلی خوب و مفصل و مهربانانه دادن و ازم خواستن اگه دوست داشتم یا سوالی داشتم بازم ایمیل بدم بهشون،خیلی حس خوبی برام داشت:)))


+دیشب بعد از یک هفته تونستم خوب بخوابم،حالم بهتره ولی فکر کنم حالا حالاها درگیر باشم باهاش،اوضاع ریه ام خرابه حسابی


+برای خدایم:

خدایا دلم برات تنگ شده،مشغولیت هام زیاد شده،معنویتم کمرنگ شده و من از این همه دوری می ترسم،خودت میدونی که این بدترین تنبیه برای منه،اینکه منو دور کنی،کنارم باش ،نذار دنیازده بشم ،نمی خوام مثل همه زندگی کنم و بمیرم...خدایا دوستت دارم و بابت همه ی مهربونی هات شکرت...


+ تو شرکت بچه های بخش ترجمه خیلی خوب هستن ولی بقیه خیلی زیاد با هم راحتن،تقریبا همه اونجا جوون و کم سن و سال هستن،بچه های بخش ایتی حتی همو به اسم کوچیک صدا کنن و مدام در حال شوخی و خنده اند،برای من عادی نیست چنین چیزهایی،البته خدا رو شکر که اونا کلا از ما جدان....