نور

یا انیس من لا انیس له

۳۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

امان از دل...!!

در خواب و بیداری

پشت چراغ قرمز این شهر

هنگام صرف چای بعد از ظهر

هر روز

هر ساعت

و هر لحظه

یاد تو

خیلی وقت نشناس است!


مجتبی تونه ای





+ حالم دوباره خوب شده ولی دوباره کابوس ها برگشته،این سه روز رو پیش مادربزرگم بودم و از درس و پایان نامه و باشگاه افتادم...حال دلم عوض شده،من با این حال مانوس نیستم،دلم برای خدا تنگ شده،حس می کنم ازش دور شدم،دنیا زدگی تا عمق استخوانم نفوذ کرده..دلم می گیره از این همه دوری.. 


+ دلم یه زیارت تک نفره می خواد...پابوس امام رضا ع...


+ یا رب نظر تو بر نگردد..









۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

...

اگر به دست من افتد

فراق را بکشم..



حافظ

۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

پر از حس مثبت..

به نام خدا..


دو تا چیز هست که همیشه و در هر حالتی بهم انرژی میده و حالم رو خوب می کنه;

یکی گل و گیاه :))

یکی هم نی نی :))



+ کاکتوس های من.. :)





۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

...

امشب باز بهم ریختم..

می ترسم از این حس...

مگه میشه غم رو از زندگی حذف کرد؟...

مگه میشه برا عزیز غصه دار نشد...


خدایا کمکم کن زود تموم بشه..

من ازش می ترسم...

۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

خدایا خودت هواشو داشته باش،فقط تو رو داره..

بنامش..


از صبح با شوق و ذوق تو فکر ایده های خلاقانه برای تولد بابا بودم، صبح بخشی از خرید ها رو انجام دادم،بعد از ظهر هم مواد لازم برای پختن کیک و هدیه ی تولد، شام می خواستم پیتزا درست کنم،با چند جور دسر و سالاد و نوشیدنی...با کلی ذوق و هیجان..می خواستم مادر بزرگ و عمه اینا و ابجی و همسرش رو هم دعوت کنم..فکر همه جا رو کرده بودم،که بابا سوپرایز بشه...حین دعوت کردن های یواشکی متوجه یه خبر بد شدم،کسی که ده روز از بهترین روزهای زندگیم رو در کنارش بودم،با مهر تمام ما رو به سینه اش فشار میداد و با. دستای سفید و نرمش صورت مون رو می گرفت و با عشق غرق بوسه می کرد ،رفت،برای همیشه...اصلا باورم نمیشه..زود بود بری...


 

+ میشه برای آرامش روحش دعا کنید..

+ خوشا بحالت که در دیار امام علی ع آرام گرفتی..

۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

...

جان

در تن من

چکار دارد بی تو .!



انوری

۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

تو با همه فرق داری. .

به رویدادی بزرگ محتاجم

اتفاقی که بی خبر باشد

کاش وقتی به خانه برگشتم

کفش های تو پشت در باشد 



مژگان عباسلو

۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کلوئه...

...


بعضی کارها مردانه اند،

باید قبول کرد،

مثل دوست داشتن یک زن..



۱۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

ده شهریور

به نام خدا


امروز بالاخره مطالعات چند ماه پیشم ثمر داد و چند خطی از پایان نامه رو نوشتم..کلی هم ذوق کردم، بیشتر از خودم مامان و بابا خوشحالن ، حال دخترشون خوب شده و دوباره به درس راغب شده:)

مثل معتادا که روزهای پاک شدن شون رو می شمارن ، منم روزای حال خوبم رو می شمارم:)امروز 15 امین روز بود...و من عمیقا هر لحظه خدا رو شکر می کنم،فکرشم نمی کردم همه  چیز انقدر  خوب بشه،امیدوارم تداوم داشته باشه..


+ مرسی خدا جونم

شکرت...

۱۰ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۹ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

نترس،من اینجام..!

به نام خدا


بالاخره پروسه ی پنج ترمه شدن بنده با موفقیت طی شد:)

خیلی حس بدیه،این که دوستان در تدارک جلسه ی دفاع باشن و فکر پذیرایی یا با چه جملاتی زیبا تشکر کنند و من در مراحل ابتدایی..

در حالی که رتبه ی اول رو در رشته ی خودم دارم...

البته " الخیر فی ما وقع" و ان شاالله از این بعد خوب پیش میره:)



+ کلوئه جان،تا منو داری غم نداری:))

۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...