نور

یا انیس من لا انیس له

هفت مهر

به نامش...

امروز خیلی روز خوبی بود،صبح با کلی انرژی و اعتماد به نفس رفتم شرکت،محصولات و سفارشات دو روز گذشته رو ترجمه کردم،کارمون حسابی جلو افتاد،حدود17 تا سفارش بود،همکارم تعجب می کرد از سرعت ترجمه کردنم،مخصوصا این که من در ظاهر دختر آرومی هستم،کارامو با حوصله انجام میدم و هول هولکی و باعجله کاری نمی کنم،و این که حرکاتم هم آرومه و همینا باعث میشه بعضیا فکر کنند سرعت عملم پایینه در حالی که من خودم دوست دارم ظاهر آرومی داشته باشم و از رو کند بودن نیست.دیگه این که مدارکم رو هم تحویل دادم و یک قرارداد آزمایشی سه ماهه منعقد کردیم! از شنبه دو تا مترجم دیگه هم قراره بیان و از هرزبانی دوتا مترجم میشیم:)

 تنوع محصولات زیاده و واژه های تخصصی ناآشنا  خیلی هست که فارسی شو هم نشنیدم تا حالا،مثلا امروز سر کلمه ی " پیش خم توربین' خیلی گیر کردم،مترجم انگلیسی هم مشکل داشت با این کلمه،بالاخره یک کلمه نسبتا مناسب پیدا کردم و نوشتم فقط امیدوارم کالایی که تحویل میگیرند ، همون کالایی باشه که سفارش دادن;):))

۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۱۳ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کلوئه...

۶ مهر،اولین روز کاری من:))

به نامش...

سلام..

امروز 6 مهر،درست روزی که من 25 ساله شدم اولین روز کاری من بود،دیشب کلی استرس داشتم و خیلی بد خوابیدم،ساعت 7:30 رسیدم شرکت ولی چون زود بود یکمی پیاده روی کردم،چند دقیقه هم نشستم تو ایستگاه اتوبوس تا نزدیک ساعت ۸ بشه،بالاخره اولین روز کاری من با ترجمه ی یه متن در مورد صادرات عسل و دستگاههای برش آسفالت و تریلرها شروع شد،از ۸ تا ۵ بعد از ظهر وقت سر خاروندن نداشتم،حتی متوجه نشدم چطور زمان انقدر سریع گذشت،ناهارمو حین انجام کار خوردم و به پیام های تبریک تولد هم نشد تو شرکت جواب بدم،به ظاهر از کارم و سرعت عملم خدا رو شکر راضی بودند،با دو تا از همکارا نسبتا آشنا شدم و همسر مدیر عامل هم خوشامدگویی گرمی بهم گفتن..همه چیز عالی بود،خیلی عالی:)


+ خدایا خیلی ازت ممنونم:))


+ مردم پیام و هدیه و تبریک می دهند

   از تو فقط سکوت به دستم رسیده است


+ انتخاب واحد حوزه رو انجام ندادم ،چون دیگه واقعا نمی رسم و به پنج شنبه و جمعه برای درسم نیاز دارم..





 

۰۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۲ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

نتیجه ی صحبت با مدیر عامل:)

به نامش...


امروز صبح طبق برنامه رفتم باشگاه ولی زودتر از معمول برگشتم تا زنگ بزنم به مدیر عامل شرکت،تماس گرفتم و ایشوم گفتن اگه می تونی امروز بیا،هر ساعتی راحتی،منم گفتم حدود ساعت ۳ میام،از اونجایی که جای شرکت عوض شده آدرس جدید رو هم برام توضیح دادن و هم اس ام اس کردن،بابا رسوندنم تا شرکت،چقدر جای جدیدشون خوبه،چقدر خوش مسیره ،یعنی بهتر از این برای من نمیشد دیگه،خدا رو شکر،یه ساختمون نوساز که هنوز حتی درست و حسابی ترتمیز نشده بود،شرکت طبقه ی سوم و سه تا واحد کنار همه،وارد واحد وسطی شدم و هم دانشکده ایم آقای الف رو دیدم و ایشون رفتن به مدیر عامل حضور منو خبر بده،در واقع من جای آقای الف دارم میرم،چون قراره برن سربازی،دوباره همون مطالب قبلی رو بیان کردن،واقعا نمیدونم چی فکر می کنه که هربار همون حرفای تکراری رو میزنه! خانم دیگه ای که من قراره باهاشون همکاری داشته باشم هم اومدن تو اتاق و به بحث و گفت و گوی ما وارد شدن،خیلی اظهار فضل می کرد و خیلی حس می کرد که زبانش از من بهتره،البته مکالمه اش خوب بود چون با هم صحبت کردیم ولی خب ایشون کلی سابقه ی کار دارن،درست برخلاف من،در مورد حقوق صحبت کردیم و میزم رو بهم نشون دادن و گفتن از فردا ساعت ۸ صبح شرکت باشم..


+ برام دعا کنید سوتی ندم اونجا:))

۰۵ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۱ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

یه اتفاق خوب...ان شاالله خوب:)))

به نامش  ..


بالاخره از شرکت بهم زنگ زدن و قرار شد دوشنبه تماس بگیرم و برای سه و یا چهارشنبه قرار بذاریم،امیدوارم این دفعه دیگه مسخره بازی در نیارن و تکلیف منو مشخص کنن...


+ خدایا بهترین اتفاق رو برام رقم بزن..:))

۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کلوئه...

سوپرایز خواهرانه

به نامش..


در حالی بی حال و اخمو رو مبل دراز کشیده بودم ابجی ها با نوای تولد تولد تولدت مبارک،کادو به دست از اتاق به سمتم اومدن، خیلی گیج شدم مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم و تو ذهنم حساب می کردم مگه امروز چندمه!!!بله تعجب من بجا بود چون زود هدیه بهم دادن به هوای این که ابجی اینجاس...

:)


+ راستش دوست ندارم زودتر از تولدم هدیه بگیرم...

۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

همه چی خوبه..

به نامش...


چهارشنبه دفاع دو تا از بهترین دوستام بود، ساعت 11 و ساعت 12 و در یک سالن :) نسبتا خوب بود و یکی شد 19.25 و یکی هم 19.75 . از دیروز به شکل جوگیرانه ای نشستم سر پایان نامه و تمام مطالبم رو بازبینی کردم،چیزی نمونده فصل یکم تموم بشه...حالم انقدری خوب شده که امروز حدود 6 ساعت کار کردم که برای من بی نظیره، تا یک ماه پیش نیم ساعت هم نمی تونستم کار کنم و حس می کنم که چقدر بهتر شدم و چقدر حالم خوبه:))


امروز خواهری اومده اینجا،چقدر خوبه وقتی همه باهمیم..



۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

...


من که می خوابم 

او تازه بلند می شود 

راه می افتد و می آید در خواب من قدم می زند

بعضی وقت ها می رقصد 

بعضی وقت ها می گرید 

من با او می رقصم

می گریم


فردا صبح اما 

 خاکسترم را خواهی یافت

او امشب 

خودش را 

پیش چشمم آتش زد .....




۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کلوئه...

دومین تجربه ی من

به نامش..

ساعت حدودا 9 بود که با ویبره ی گوشی بیدار شدم.خانمی پشت خط بود و گفت از گروه صنعتی .. تماس می گیرن و پیرو رزومه ای که فرستادم ،امروز برم برای مصاحبه و قرار شد ساعت یک و نیم اونجا باشم.کارگاه یا کارخونه شون جاده ی شهریار و تو یه شهرک صنعتی بود.از اونجا که قبل از هرچیزی باید بابا محل کارو بپسندن و اوکی بدن با بابا راهی شدیم،خیلی بدمسیر بود و سخت پیدا کردیم،البته همون اول که آدرس رو به بابا گفتم ،بابا گفتن فقط میریم اونجا رو می بینیم و کاملا مخالفه،بالاخره رسیدیم، یه در اهنی بزرگ بود ،وارد شدیم و از اقایی پرسیدیم دفتر مدیرعامل کجاست و راهنمایی کردن ،یه کارگاه ماشین سازی بود و همون جا هم داشتن چند تیکه آهن جوش میدادن با احتیاط رد شدم از کنارشون تا چادرم خراب نشه باید از پله های اهنی نافرمی بالا میرفتیم،واقعا جای یه خانم نبود اونجا مخصوصا با کفش پاشنه دار،بالاخره وارد اتاق مدیرعامل شدیم و شروع به صحبت کردیم ،شرایط کار از این قرار بود: در هفته یک بار برام نامه ای ایمیل می کنن و من باید ترجمه کنم و در ماه حدود سه تا جلسه که به عنوان مترجم باید باشم و قسمت بعد این که ماهی یک بار با  ماشین شخصی جناب مدیر عامل باهاشون برم طرفای همدان،چون کار اصلی ربطی به اون کارگاه نداشت و من باید مترجم پیمان کار خارجی در یه معدن طلا میشدم..شرایطش اصلا برای یک خانم مناسب نبود ولی برای همین چهار روز کاری حقوق یک ماه به علاوه ی بیمه میدادن...

این جوری شد که اینم نشد:))


+ماجرا مربوط به امروز نیست البته..

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
کلوئه...

...


من که بیدارم ،از جدایی توست

تو چرایی به نیمه شب بیدار؟

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
کلوئه...

زنده باد زندگی:))


تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم 

مگرم سوی تو 

راهی باشد....


اخوان



+ دقیقا یک ماه می شه که دارو مصرف می کنم،حالم خیلی خوبه،ممنونم خدا جونم،شکرت! فقط 3 روز حالم بد بود...و این خیلی عالیه:) 

تقریبا اصلا کابوس نمی بینم،روحیه ام به شدت بهتره،بازم مثل قبل با صدای بلند می تونم بخندم،صبح ها حالم خوبه،می تونم کارای پایان نامه رو انجام بدم...خدایا ! نمیدونم الحمدلله یعنی چقدر شکر..



+ برنامه ریزی کردم که تاپایان آبان ماه دفاع کنم،الان حدودا یک پنجم از کارم آمادس،اگه بشه چی میشه،همزمان هم دروس رو دوره می کنم،به شدت دلم می خواد کار کنم،مخصوصا این که وقت خالی برای من سمه و باید وقتم پر باشه...خدایا سپردمت به خودت...



۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
کلوئه...